نان و پنیر و سیگار، صبحانههای بیمار. پاییز طوسی سرد، سالهای دودی درد. یک نسل پشت خمیده، بی روح و رنگ پریده. آرمانهای مغلوب، از هجمههای سرکوب. یک کیبورد و کمی نور، هزار وصله ناجور. شبهای جغد برفی، عجب اندوه ژرفی. یک نسل بی بهانه، غمهای بینشانه، آبان عاشقانه، تنهایی شبانه. باران کودکانه، اشکهای خالصانه. این سرزمین خسته، پشت پدر شکسته. پنجرههای بسته، نامههای سربسته. جبر سنگین زمان، عجز غمگین مکان. امیدهای فردا، یک سر و هزار سودا. نماینده خدا، شاهزاده گدا. فرمانروای ناموس، آن حضرت اختاپوس. برق شمشیر عرفان، کوچ هر مرغ خوشخوان. کاپشنهای تیره، نگاههای خیره. اتوبوسهای شلوغ، صادقانههای دروغ. ناکامیهای بلوغ، زنهای باغ فروغ. حجاب و گشت ارشاد، بهانههای مرصاد. راز پیران نوجوان، شعر زندان اخوان. نوزادهای بیگناه، فرداهای بیپناه. باروت و گوگرد و جنگ، تاریخ دشنام و ننگ. سگهای حسین و علی، قیم و مرجع و ولی. پیکر عریان جهل، روزی آسان و سهل. چند در وطن خویش غریب، رنگباخته از رنگ فریب. کجای این بیابان؟ کجای ماه آبان؟ کجا روند در این شب؟ با که بگویند از تب؟ از چه بگویند آخر؟ با که بگویند آخر؟ از آن سوی گمراهی؟ بالاتر از سیاهی؟ آخر بخاک غربت، سر مینهند به تربت. غم این خفته چند، باقی میماند هرچند. اما شعر بیداری، ماند به یادگاری. آنان کاین نطفه کارند، همیشه ماندگارند. شاعران بیداری، فاتحان بیماری. آنان که گفتند انسان، حتی به قیمت جان.
پ ن:
امروز به این فکر میکردم که انسانهایی که بیتوقع در حال تلاش برای ساختن یک جامعه بهتر هستند چهقدر سزاوار ستایشند. به نظرم حتی اگر خودشان ثمره کارشان را نبینند، تلاششان بههرحال روزی به ثمر مینشیند.
No comments:
Post a Comment